ادامه این صدا، صدای شش نفر بود
سفر مقامات بلندپایهی نظام و از آن جملهرهبر جمهوری اسلامی بهمناطق مختلف ایران، بخودی خود چیز تازهای نیست؛ آنچه سفر اخیر آیت اللهخامنهای و سایر مقامات جمهوری اسلامی به این استان را با سفرهای از این دست، متفاوت می سازد؛ ویژهگی خاصی است که مناطق کردنشین ایران از بدو حاکمیت جمهوری اسلامی داشتهاست. تمایز و ویژهگیی که انکار آن حتی برای سران حاکمیت جمهوری اسلامی ممکن نیست. اهداف پنهانی این سفر در هر چیزی نهفتهباشد، ذرهای از این واقعیت نمی کاهد، کهمردم این مناطق از ابتدا با تحمل هزینههای سنگین، در کلیت خود هرگز زیربار حکمیت جمهوری اسلامی نرفتهاند. تدابیر شدید امنیتی و دستگیریهای اخیر، همگی نشان از وحشت سنگینی دارد؛ کهاز شکاف بسیار عمیقی نشات گرفتهاست کهدر سی سال گذشته به دیوار بلندی از بی اعتمادی میان مردم و حاکمیت جمهوری اسلامی بدل شدهاست. از هم اکنون تعابیر و تفاسیر مختلفی از این سفر ارائهمی شود. موج تبلیغات و تفسیر بیرونی حاکمیت از تحمل هزینههای این سفر کهبا صرف هزینهی سفرهای از این دست، بهسایر مناطق ایران همخوانی ندارد؛ مثل همیشهمتفاوت خواهد بود. در ظاهر امر و در تبلیغات دولتی سعی خوهد شد،از طرفی نامتجانس بودن چنین سفری استتار شود و افزون بر آن کوشش خواهد شد؛ تظاهر آشکار دگرگونهگی مناسبات میان دولت و مردم این بخش از کشور در گرد و غبار این سفر پنهان بماند. یقینن شخص رهبر بیشتر از هر کس دیگری بر نادرست بودن چنین نمایشی اشراف دارد. او بیشتر از هر کس دیگر از میزان محبوبیت خود نزد مردم ایران و مخصوصا کردهای ایران آگاه است. می داند حتی اگر بخش اندکی از مردم به دیدار او خواهند رفت، نهبدلیل محبوبیت و از روی صفای درون کهیقینن دیدن سیمای حاکم جابر هم از نزدیک تماشایی است. بدونهشک او مظهر و سیمای واقعی سیهرزی و مصیبتی است کهمردم ایران در کلیت خود با آن روبرو شدهاند و تردیدی وجود ندارد کههرگاهسایهی شوم حاکمیت تحت قیومیت او بر گسترهی ایران محو شود، اکثریت مردم این کشور، از صمیم قلب شادمان و مسرور خواهند شد و آن روز حتمن عید بزرگ مردم ایران خواهد بود. سخنان خامنهای در کنار مجسمهی آزادی در شهر سنندج کهمردم آن در واپسین روزهای بعد از سقوط حکومت پهلوی اولین نوروز آزادی را در کنار انفجار بمبهای جمهوری اسلامی جشن گرفتند؛ نهتنها حاوی نکات تازهای نبود، بلکهکوبیدن بر همان طبل رسوای گذشتهو سخن گفتن از زوایای کوری بود که با درد و رنج مردم این شهر کمترین نزدیکی و قرابتی ندارد. از آنجا کههدف این نوشته تحلیل و تفسیر جوانب این سفر نیست، لذا با ذکر خاطرهای از گذشته سعی خواهد شد، از زاویهای دیگر بر کینهتوزی و جباریت رهبری کهبار دیگر اسباب زحمت بیشتری برای مردم مسیبت دیده آن دیار شدهاست، نظری انداختهشود. بیان یک یادمان تلخ، از ساڵهای دور، زمانی کههنوز چهرهی سلطانی کهبعدا جانشین دیو بزرگتر شد، برای بسیاری از مردم ایران و حتی برخی از احزاب ریشهدار چپ ایرانی، هویدا و مشخص نبود، در شهر کوچکی در غرب ایران، خود شخصا دستور مجازات و تنبیه شماری از نوجوانان این شهر را داد و البتهفراشان و پادوهای آن زمان رهبر، این کار را در کمال آرامش و با رضایت کامل سلطان بهخوبی انجام دادند. سالهای دور، زمانی کهنقارهزنهای دیو، جار برآمدن دروغین فرشته را بر نقارههایشان کوبیدند، زمانی کههمهجا را سکوت فراگرفتهبود، سکوتی مرگبار، بازماندگان کوچک استقامت و مقاومت، از پس آنهمه تزویر و ریا، چهرهی کریه دیو را دیدهبودند و باورش نداشتند و در یک کلام نمی خواستنش و هنوز هم نمی خواهندش. مردمی کهبا دست خالی، تنها و یک تنه، جانشان را سپر گرزهای گزمههای سلطان کردند و "نه"گفتند. در سرا و خانههاشان آتش دو جنگ راهانداختند. جنگی کهجنگ آنها نبود و جنگی کهعلیه آنان بود و هردو جنگ برای ویران کردن کاشانهو ستاندن جانشان بود. جنگ های که قربانیهای بیشماری از این مردم گرفت. از بهترین ها، جانهای عزیز و دوست داشتنی. اما این مردم هرگز زیر فرمان دیو و سلطان نرفتند!
از اینکهسفر اخیر آیت اڵلهخامنهی، اولین سفر آشکار ایشان به کردستان نیست، تردیدی وجود ندارد. حداقل ایشان در سی سال گذشتهعلاوهبر سفرهای پنهانی کهممکن است تنها اهداف نظامی را تعقیب کردهباشد؛ دو بار دیگر آشکار و نیمهپنهان بهکردستان سفر کردهاست. یکی از سفرهای نیمهپنهان ایشان کهموضوع اصلی این خاطرهرا در بر می گیرد، در واقع نشان از ذات و سرشت باطنی و چهرهی واقعی و بی تزویر سلطان است. این خاطرهمربوط به زندگی کسانی است کهزمانی تازهو نوجوان و امروز گروهی از آنان، که از بد واقعهو امواج متلاطم زندگی جان سالم بدر بردهو در دروازههای میان سالگی، اگر درظاهر، پیر و شکستهاند، پیروز و مغرورند و از پس این همهسال هنوز بهریش سلطان می خندند. سلطانی کهخوار شد و تلافی کرد. نشان داد کهحتی در ستیز با مردان کوچک این سرزمین، حاضر بهرعایت همهی خوی و سرشت دیووارهگی نیست.
سال 1361 بود. اوایل دوران ریاست جمهوری رهبر فعلی نظام و سالهای آغازین جنگ ایران و عراق. بجز شهر بوکان، تقریبا همهی شهرهای کردستان در زیر چکمهی گزمههای دیو بزرگتر بهتلی از خاک بدل شدهبود. بزرگترها بهکوهرفتهبودند، تا در آنجا برای نبرد با سپاه بیشمار دیو آمادهشوند. سیاهچالها پر بود از مردان و زنان، از دختران و پسران و حتی از کودکان کم سن و سال. شمار زیادی از آنان بعدا دستهدسته، توسط حکام شرع، محاکمهو بیشتر آنان یا بهزندانهای طولانی در تبعید و یا بهجوخههای اعدام سپردهشدند. سالهای آغازین جنگ ایران و عراق بود. سفر آن زمان حجت الاسلام خامنهای بعنوان رئیس جمهور اسلامی بهشهر مریوان و حضور او در روستای دزلی کهدر جوار خاک عراق قرار دارد، شاید از چشم جاسوسان عراق پنهان نبودهباشد، کهبا حضور وی در منطقه، میگهای عراقی روستا را هدف آتش بمبهای خود قرار دادند و بجای او تلفات سنگینی بر جان و مال مردم وارد آوردند. اما رئیس جمهور از حادثهجان سالم بدربرد. روز بعد از این حادثه در تنها دبیرستان پسرانهشهر، دبیرستانی کهپیشتر فرخی بود و با فتوای یورش توسط دیو بزرگتر بهاین شهر و شهرهای دیگر، بهدبیرستان طالقانی تغییر نام یافت؛ شاهد حضور رئیس جمهور بود.
زنگ تفریح نواختهشدهبود. حضور آن همهنظامی در دبیرستان، بالای حصار و بام مدرسه، خبر از حادثهی جدیدی می داد. دیری نگذشت کههمهمتوجهشدند، بعداز زنگ تفریح در جایگاهمشرف بر حیاط دبیرستان، از نزدیک، چهرهدر چهره، شاهد و شنوای سخنان رئیس جمهور اسلامی خواهند بود. قبل از حضور سید علی خامنهای، دانش آموزان در یک تصمیم هماهنگ و در اعتراض بهدستگیری و اخراج همکلاسیهایشان و در جهت پایان دادن بهفشار سنگینی کهابتدا توسط علی اعصاری(1)، که بعد از یورش گزمهها، در خرداد ماهرئیس دبیرستان شدهبود و بعد از او شیرانی هم گوی سبقت از او ربود. در کنار تاخت و تاز اندک همکاران محلی نظام؛ از تکرار صدای تکبیری کهدر سخنرانیهای رهبران جمهوری اسلامی متداول بود؛ خودداری کنند و کردند.
خامنهای با لباس نظامی، صورتی استخوانی، لاغر و مثل همیشهچفیهای در گردن، در هیئت دیوی با موهای سیاه در سایهی حضور انبوهمحافظینش در جایگاهمخصوص قرار گرفت بود. سخنان رئیس جمهور مثل همیشهاز ادامهی جنگ و دشمنان نظام و پیروزی اسلام و نابودی کفار بود و حسین الیاسی کهدر دوران بنی صدر، انقلاب اسلامی می فروخت و با رفتن او مرید دیگری شدهبود و تنی چند از همکارانش، کههم پاسدار بودند و هم با لباس و اونیفورم سپاه، طلبهو در کلاس درس! در سمت راست رئیس جمهور، مامور و مسئول بیان رسای تکبیر بودند و بعد از هر بند از سخنان رئیس جمهور با صدای بلند ادای تکلیف می کردند و دانش آموزان مکلف بودند؛ یکصدا و هم آهنگ سهبار بگویند: اللهاکبر، خمینی رهبر مرگ بر آمریکا. مرگ بر شوروی، مرگ براسرائیل مرگ بر منافقین و صدام، مرگ بر ضد ولایت فقیه، مرگ بر ... و شاید سکوت مطلق و عدم همراهی دانش آموزان، با صدای تکبیر الیاسی باعث شدهبود کهسخنرانی خامنهای بر خلاف عادات همیشگی او، با اختصار و کوتاهبیان شود!
بعد از ادای سخنرانی، خامنهای در اتاق دفتر و در جمع معلمین و کارکنان دبیرستان حضور یافت و خطاب بهشیرانی گفتهبود:
ـ این مدرسهچند نفر دانش آموز دارد؟
شیرانی هم در پاسخ رئیس جمهور سراسیمه و دستپاچه گفتهبود: 600 دانش آموز.
و خامنهای با زهرخندی کهخاص او بود، در پاسخ گفتهبود: ولی این صدا و این تکبیر، صدا و تکبیر شش نفر بود! خامنهای درست گفتهبود. صدا و تکبیر، تنها از حلقوم شش نفر جاری بود.
خامنهای رفت و شیرانی زهرش را بهدانش آموزان ریخت. پیام رئیس جمهور سابق و رهبر کنونی جمهوری اسلامی و دستور پنهانیش باعث شد تا یک تصفیهی خشن، شدید و دستجمعی شامل حال بازماندگان تصفیههای قبلی شود. با رفتن خامنهای گروهگروهدانش آموزانی کهانگشت اشاره بسوی آنان رفتهبود، از کلاسهای درس بیرون کشیدهشدند و در یکی از کلاسها که بهاین منظور تخلیهشدهبود؛ جمع دادهشدند و مورد تهدید و هتاکی قرار گرفتند. جملات زشت توهین آمیز و حتی فحش های خواهر مادری و چیزهای دیگری نثارشان شد و ساعاتی بعد با ماشینهای سرپوشیده، از حیاط مدرسهروانهزندان دادگاه انقلاب و بعد از آن... از این دانش آموزان که بالغ بر 40 نفر بودند و همگی زیر 18 سال، شماری بعدا اعدام و برخی راهی زندانهای نظیر اوین، قزل قلعه، گوهردشت و جاهای دیگر کشور شدند تا بدین وسیلهدل دیو، دیوی کهاین روزها یک بار دیگر چون مهمانی ناخوانده، بهسرزمین آنها بازگشتهاست؛ راضی و خرسند شود.
پی نوشت:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی اعصاری یکی از پاسداران اعزامی بهکردستان بود که بعد از تسخیر دوبارهی شهرهای کردستان در سال 1359 اولین رئیس دبیرستان فرخی مریوان شد. دامنهی فشار و سرکوب دانش آموزان و معلمین در دوران ریاست نامبرده، از بدترین دوران حیات جمهوری اسلامی بحساب می آید. او سری کل، داغی بر پیشانی، شکمی بر آمدهو اندامی متوسط داشت و همهی انگشتان دستش بجز دو انگشت سبابهاش مزین بهانگشترهای نقرهبود. علی اعصاری، تعداد دانش آموزان دبیرستان را بهنیمه رساند. بسیاری را از کلاسهای درس روانه زندان کرد؛ کهبعدا یا اعدام شدند یا برای مدتها در زندان ماندند. شماری از دانش آموزان بهناگزیر، بجای ادامهتحصیل بهصفوف پیشمرگان پیوستند. اعصاری علاوهبر قربانی کردن جوانان و نوجوانان، آنان راهم بهتمسخر می گرفت. عمر کهنهپوشی کهبهنظرم دانش آموز سال دوم رشتهی علوم انسانی آن دبیرستان بود، یکی از قربانیان تصفیههای علی اعصاری بود. نامبردهقبل از اخراج عمر کهنهپوشی از او پرسیدهبود؛ مساحت ایران چند کیلومتر مربع است و وقتی کهنهپوشی در پاسخ این سوال جواب می دهد؛ یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار ویکصد و نود پنج مترمربع. اعصاری به او می گوید: در کل مساحت ایران حتی یک متر مربع برای زندگی کردن او باقی نماندهاست! عمرکهنهپوشی ناگزیر بهفرار شد و با نام مستعار جلال بایوه بهصفوف پیشمرگان کومهڵه پیوست. مدتی بعد همراه یک تیم از پیشمرگان کومهلهبا هدف مجازات اعصاری شبانهبهشهر مریوان نفوذ کرد؛ اما در آن زمان اعصاری از منزل خارج شدهبود و تنها همسر و فرزندان او در منزل حضور داشتهاند. عمر و پیشمرگان کومهله بدون اینکه صدمهای بههمسر و فرزندان اعصاری وارد کنند، بههمسر اعصار می گویند؛بهوی پیام بدهد؛ از این ببعد در سرتاسر خاک کردستان، حتی یک متر مربع برای زندگی او وجود نخواهد داشت. در پایان پیام نام عمر کهنهپوشی بعنوان دانش آموز سابق و پیشمرگ کومهله قید شدهبود. بدنبال این واقعه اعصاری از مریوان گریخت و شیرانی جانشین او شد! عمر کهنهپوشی (جلال بایوه) متاسفانهدر سال 1366 در سانحهی تصادف ماشین، جانش را از دست داد. یادش گرامی باد.
از اینکهسفر اخیر آیت اڵلهخامنهی، اولین سفر آشکار ایشان به کردستان نیست، تردیدی وجود ندارد. حداقل ایشان در سی سال گذشتهعلاوهبر سفرهای پنهانی کهممکن است تنها اهداف نظامی را تعقیب کردهباشد؛ دو بار دیگر آشکار و نیمهپنهان بهکردستان سفر کردهاست. یکی از سفرهای نیمهپنهان ایشان کهموضوع اصلی این خاطرهرا در بر می گیرد، در واقع نشان از ذات و سرشت باطنی و چهرهی واقعی و بی تزویر سلطان است. این خاطرهمربوط به زندگی کسانی است کهزمانی تازهو نوجوان و امروز گروهی از آنان، که از بد واقعهو امواج متلاطم زندگی جان سالم بدر بردهو در دروازههای میان سالگی، اگر درظاهر، پیر و شکستهاند، پیروز و مغرورند و از پس این همهسال هنوز بهریش سلطان می خندند. سلطانی کهخوار شد و تلافی کرد. نشان داد کهحتی در ستیز با مردان کوچک این سرزمین، حاضر بهرعایت همهی خوی و سرشت دیووارهگی نیست.
سال 1361 بود. اوایل دوران ریاست جمهوری رهبر فعلی نظام و سالهای آغازین جنگ ایران و عراق. بجز شهر بوکان، تقریبا همهی شهرهای کردستان در زیر چکمهی گزمههای دیو بزرگتر بهتلی از خاک بدل شدهبود. بزرگترها بهکوهرفتهبودند، تا در آنجا برای نبرد با سپاه بیشمار دیو آمادهشوند. سیاهچالها پر بود از مردان و زنان، از دختران و پسران و حتی از کودکان کم سن و سال. شمار زیادی از آنان بعدا دستهدسته، توسط حکام شرع، محاکمهو بیشتر آنان یا بهزندانهای طولانی در تبعید و یا بهجوخههای اعدام سپردهشدند. سالهای آغازین جنگ ایران و عراق بود. سفر آن زمان حجت الاسلام خامنهای بعنوان رئیس جمهور اسلامی بهشهر مریوان و حضور او در روستای دزلی کهدر جوار خاک عراق قرار دارد، شاید از چشم جاسوسان عراق پنهان نبودهباشد، کهبا حضور وی در منطقه، میگهای عراقی روستا را هدف آتش بمبهای خود قرار دادند و بجای او تلفات سنگینی بر جان و مال مردم وارد آوردند. اما رئیس جمهور از حادثهجان سالم بدربرد. روز بعد از این حادثه در تنها دبیرستان پسرانهشهر، دبیرستانی کهپیشتر فرخی بود و با فتوای یورش توسط دیو بزرگتر بهاین شهر و شهرهای دیگر، بهدبیرستان طالقانی تغییر نام یافت؛ شاهد حضور رئیس جمهور بود.
زنگ تفریح نواختهشدهبود. حضور آن همهنظامی در دبیرستان، بالای حصار و بام مدرسه، خبر از حادثهی جدیدی می داد. دیری نگذشت کههمهمتوجهشدند، بعداز زنگ تفریح در جایگاهمشرف بر حیاط دبیرستان، از نزدیک، چهرهدر چهره، شاهد و شنوای سخنان رئیس جمهور اسلامی خواهند بود. قبل از حضور سید علی خامنهای، دانش آموزان در یک تصمیم هماهنگ و در اعتراض بهدستگیری و اخراج همکلاسیهایشان و در جهت پایان دادن بهفشار سنگینی کهابتدا توسط علی اعصاری(1)، که بعد از یورش گزمهها، در خرداد ماهرئیس دبیرستان شدهبود و بعد از او شیرانی هم گوی سبقت از او ربود. در کنار تاخت و تاز اندک همکاران محلی نظام؛ از تکرار صدای تکبیری کهدر سخنرانیهای رهبران جمهوری اسلامی متداول بود؛ خودداری کنند و کردند.
خامنهای با لباس نظامی، صورتی استخوانی، لاغر و مثل همیشهچفیهای در گردن، در هیئت دیوی با موهای سیاه در سایهی حضور انبوهمحافظینش در جایگاهمخصوص قرار گرفت بود. سخنان رئیس جمهور مثل همیشهاز ادامهی جنگ و دشمنان نظام و پیروزی اسلام و نابودی کفار بود و حسین الیاسی کهدر دوران بنی صدر، انقلاب اسلامی می فروخت و با رفتن او مرید دیگری شدهبود و تنی چند از همکارانش، کههم پاسدار بودند و هم با لباس و اونیفورم سپاه، طلبهو در کلاس درس! در سمت راست رئیس جمهور، مامور و مسئول بیان رسای تکبیر بودند و بعد از هر بند از سخنان رئیس جمهور با صدای بلند ادای تکلیف می کردند و دانش آموزان مکلف بودند؛ یکصدا و هم آهنگ سهبار بگویند: اللهاکبر، خمینی رهبر مرگ بر آمریکا. مرگ بر شوروی، مرگ براسرائیل مرگ بر منافقین و صدام، مرگ بر ضد ولایت فقیه، مرگ بر ... و شاید سکوت مطلق و عدم همراهی دانش آموزان، با صدای تکبیر الیاسی باعث شدهبود کهسخنرانی خامنهای بر خلاف عادات همیشگی او، با اختصار و کوتاهبیان شود!
بعد از ادای سخنرانی، خامنهای در اتاق دفتر و در جمع معلمین و کارکنان دبیرستان حضور یافت و خطاب بهشیرانی گفتهبود:
ـ این مدرسهچند نفر دانش آموز دارد؟
شیرانی هم در پاسخ رئیس جمهور سراسیمه و دستپاچه گفتهبود: 600 دانش آموز.
و خامنهای با زهرخندی کهخاص او بود، در پاسخ گفتهبود: ولی این صدا و این تکبیر، صدا و تکبیر شش نفر بود! خامنهای درست گفتهبود. صدا و تکبیر، تنها از حلقوم شش نفر جاری بود.
خامنهای رفت و شیرانی زهرش را بهدانش آموزان ریخت. پیام رئیس جمهور سابق و رهبر کنونی جمهوری اسلامی و دستور پنهانیش باعث شد تا یک تصفیهی خشن، شدید و دستجمعی شامل حال بازماندگان تصفیههای قبلی شود. با رفتن خامنهای گروهگروهدانش آموزانی کهانگشت اشاره بسوی آنان رفتهبود، از کلاسهای درس بیرون کشیدهشدند و در یکی از کلاسها که بهاین منظور تخلیهشدهبود؛ جمع دادهشدند و مورد تهدید و هتاکی قرار گرفتند. جملات زشت توهین آمیز و حتی فحش های خواهر مادری و چیزهای دیگری نثارشان شد و ساعاتی بعد با ماشینهای سرپوشیده، از حیاط مدرسهروانهزندان دادگاه انقلاب و بعد از آن... از این دانش آموزان که بالغ بر 40 نفر بودند و همگی زیر 18 سال، شماری بعدا اعدام و برخی راهی زندانهای نظیر اوین، قزل قلعه، گوهردشت و جاهای دیگر کشور شدند تا بدین وسیلهدل دیو، دیوی کهاین روزها یک بار دیگر چون مهمانی ناخوانده، بهسرزمین آنها بازگشتهاست؛ راضی و خرسند شود.
پی نوشت:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی اعصاری یکی از پاسداران اعزامی بهکردستان بود که بعد از تسخیر دوبارهی شهرهای کردستان در سال 1359 اولین رئیس دبیرستان فرخی مریوان شد. دامنهی فشار و سرکوب دانش آموزان و معلمین در دوران ریاست نامبرده، از بدترین دوران حیات جمهوری اسلامی بحساب می آید. او سری کل، داغی بر پیشانی، شکمی بر آمدهو اندامی متوسط داشت و همهی انگشتان دستش بجز دو انگشت سبابهاش مزین بهانگشترهای نقرهبود. علی اعصاری، تعداد دانش آموزان دبیرستان را بهنیمه رساند. بسیاری را از کلاسهای درس روانه زندان کرد؛ کهبعدا یا اعدام شدند یا برای مدتها در زندان ماندند. شماری از دانش آموزان بهناگزیر، بجای ادامهتحصیل بهصفوف پیشمرگان پیوستند. اعصاری علاوهبر قربانی کردن جوانان و نوجوانان، آنان راهم بهتمسخر می گرفت. عمر کهنهپوشی کهبهنظرم دانش آموز سال دوم رشتهی علوم انسانی آن دبیرستان بود، یکی از قربانیان تصفیههای علی اعصاری بود. نامبردهقبل از اخراج عمر کهنهپوشی از او پرسیدهبود؛ مساحت ایران چند کیلومتر مربع است و وقتی کهنهپوشی در پاسخ این سوال جواب می دهد؛ یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار ویکصد و نود پنج مترمربع. اعصاری به او می گوید: در کل مساحت ایران حتی یک متر مربع برای زندگی کردن او باقی نماندهاست! عمرکهنهپوشی ناگزیر بهفرار شد و با نام مستعار جلال بایوه بهصفوف پیشمرگان کومهڵه پیوست. مدتی بعد همراه یک تیم از پیشمرگان کومهلهبا هدف مجازات اعصاری شبانهبهشهر مریوان نفوذ کرد؛ اما در آن زمان اعصاری از منزل خارج شدهبود و تنها همسر و فرزندان او در منزل حضور داشتهاند. عمر و پیشمرگان کومهله بدون اینکه صدمهای بههمسر و فرزندان اعصاری وارد کنند، بههمسر اعصار می گویند؛بهوی پیام بدهد؛ از این ببعد در سرتاسر خاک کردستان، حتی یک متر مربع برای زندگی او وجود نخواهد داشت. در پایان پیام نام عمر کهنهپوشی بعنوان دانش آموز سابق و پیشمرگ کومهله قید شدهبود. بدنبال این واقعه اعصاری از مریوان گریخت و شیرانی جانشین او شد! عمر کهنهپوشی (جلال بایوه) متاسفانهدر سال 1366 در سانحهی تصادف ماشین، جانش را از دست داد. یادش گرامی باد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر