شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۷



بیوگرافی :ـ
ارسلان عزیزی هستم. بر اساس شناسنامه‌، باید اول شهریورماه‌ سال 1344 در محله‌ی هژاره‌ مریوان بدنیا آمده‌ باشم. اما مادر می گوید: اواخر باییز بود و هوا سرد بود. در همان خانه‌ی قدیمی که بجز سه‌ برادر بزرگتر و دو دو خواهر دیگرم كە در خانە جدید بدنیا آمدند; سایر‌ برادر و خواهرانم را در آنجا بدنیا آورده‌ بودە؛ مرا نیز زاده‌ است. این درحالی بوده‌ است; که‌ برف روی برف می بارید‌‌ و نیروهای ارتشی درخیابانهای شهر رژه‌ می رفته و از فرمانده‌هانشان سان می دیده‌اند. بر این اساس باید در روز بیست و یکم آذر ماه بدنیا آمده‌ باشم. سال تولدم نباید سال چهل و چهارباشد، چون خواهرم که‌ میان من و او برادر دیگرمان عطا، که‌ لب شکری بود و زندگی تشعشع آفتابش را در كودكی، از او دریغ داشتە بود و اتفاقا پدر معتقد بود: پا به‌ روزیی بوده‌ و من بسختی می توانم او را بیاد بیاورم، میان من و او زاده‌ شده‌ بود. خواهرم روناک سال هزار و سیصد و چهل و پنج، یعنی سالی که‌ دایی‌ام به‌ مکه‌ رفته‌ بود، بدنیا آمد است. این را دیگر همه‌ی بزرگترها بیاد دارند. بر این اساس باید روز بیست و یکم آذرماه هزار و سیصد و چهل و سه‌ بدنیا آمده‌ باشم . و می گویم؛ ای کاش در سالروز سقوط دو جمهوری كوردستان و آذربایجان بدنیا نمی آمدم. زمانی كە مادرم پا بە ماە بودە و  می بایست بزودی یكی را سراغ تنها قابلە شهر، یعنی ئامنە خاتون بفرستند، سید عسكر، كە هم دعا نویس بود و هم نقال، شبهای دراز پاییز را با نقل داستان حماسی امیر ارسلان نامدار، برای اهل خانە و برخی همسایگان دیگر، قابل تحمل می كرد. قهرمان داستان مقبول اهل خانە می افتد و تصمیم بر آن می شود، در صورتی كە نو رسیدە پسر باشد; نام او را امیرارسلان بگذارند. كە البتە ادارە ثبت احوال  ـ